Thursday, December 16, 2010

داستان مینیاتوری

چند سال پيش در تب و تاب ترجمه ي کتاب "نام من قرمز" از چند نفر از دوستان که با نقاشي و مينياتور و سبکهاي آن آشنائي داشتند خواستم شمه اي مرا با کليات اين هنر آشنا کنند.

توضيحي که يکي از دوستان داد, برخلاف نگاه شاعرانه و موشکافانه ي پاموک, تکان دهنده و عجيب بود. خلاصه ي حرفهايش اين بود که مينياتور مال دوره اي از زندگي است که هنرمند سر صبر و فرصت- چيزي که مثل الان کم نداشتند- جزئيات- گاهي به دردنخور- ي را در نقاشي به تصوير مي کشد که الان تکرار اين نوع نقاشي, خالي از رنگ و بوي کهنگي نخواهد بود. يادم هست فرش ايراني را هم مثال زد و دريغ خورد از اينکه "اگر توانستي يه گله جاي خالي توي اين فرش پيدا کني! آنقدر انباشته اش مي کنند که ديگر جائي براي تخيل نمي ماند". اما مهمتر از همه اينها, تخت بودن تصاوير بود. تصاويري که در عين تختي- انگار به دليل ناآشنائي هنرمندان آن زمان با پرسپکتيو- از زواياي مختلف نشان داده مي شوند. همين مينياتور را اگر تخت فرض کنيم, معلوم نيست مثلاً چطور ممکن است که ما در تصويري از روبرو که لبها (تصوير وسطي) از روبرو (تمام رخ) ديده مي شوند, نشيمنگاه اين آدم را هم ببينيم؟!

اما بعد از آن دوره ي فشرده ي مينياتورشناسي (!) کم کم به اين نتيجه رسيدم که ديد ما از داستان هم دقيقاً ديد مينياتوري است. البته وقتي مي خواهيم نشان دهيم که خيلي سرمان مي شود, کوه يخ همينگوي را مثال مي زنيم و مدعي هستيم که دست کم بايد بخشي از داستان با عدم روايت, روايت شود. که خواننده بايد ميان سطور را بخواند. که ما بايد جاهايي را هم خالي بگذاريم تا خواننده آنها را بنويسد. اما واقعاً در عمل اين کار را مي کنيم؟ با کدام ميراث؟ آيا خواننده- نويسنده ي فارسي زبان با ميراث داستاني که تمام جزئيات را مو بمو و مينياتورانه به تصوير مي کشد, مي تواند همينگويانه بخواند و بنويسد؟ آيا صرف خواندن چند مجموعه ي داستان کوتاه ترجمه شده, مي تواند ديد ما را به داستان نويسي و نگاه کلي ما را به دنيا, عوض کند؟ ديد مينياتورانه ي ما اين اجازه را مي دهد که بدون تصوير بي مصرف ترين جزئيات, بدون نگاه تخت از زواياي مختلف همزمان در يک تصوير, بتوانيم روايتي را به سرانجام برسانيم؟

1 comment:

  1. حکایت راه رفتن کلاغ و طوطی ایه دیگه که کلاغه اومد راه رفتن طوطی رو یاد بگیره مال خودشم فراموش کرد. اما حکایت این جاخالی ها توی هنر و ادبیات ما این روزا به جای اینکه نشان از سکوت هنری باشد، نبودن چیزی است که اسمش را جاخالی میگذاریم

    ReplyDelete