Wednesday, September 8, 2010

روح ترجمه


" سانسور سالهای پس از کودتا از رشد داستان نویسی پیشرو ایرانی جلوگیری می کند. چاپ آثار ارزشمند خالی از اشکال نیست. نویسنده که نمی تواند مسائل اساسی اجتماعی را مطرح کند- و بسیاری اوقات قدرت آفرینش اثر هنری جامعی را هم ندارد- خردمندی را در آن می بیند که به ترجمه روی آورد. به خصوص که داستان های بیگانه که از حیث صناعت داستان نویسی و مضامین برجسته تر از آثار ایرانی هستند, خواننده بیشتری دارند. سخن سیمین دانشور می تواند حرفهای بسیاری از نویسندگان این دوره باشد:« بسیاری از ما, نویسندگانی که همسن و سال من اند و نیز خود من, همه در اصل قربانی ترجمه شدیم, چون کارمان خریدار نداشت... همه رو به ترجمه آثار غرب بردیم, به جای این که نویسنده باشیم مترجم شدیم».
صد سال داستان نویسی, حسن میرعابدینی, ص 295
شاید سالهای کودتائی که نویسنده اینجا از آن حرف می زند همواره سایه اش سنگینی می کند بر کار نویسنده و هنرمند. انگار سالهای کودتا تمامی ندارند. ما می خواهیم از خیلی چیزها بنویسیم. می خواهیم زندگی را تجربه کنیم و تجربه هایمان ناخودآگاه به اثر هنری تبدیل خواهند شد. اما در سالهایی که نه می توان زیست و نه می توان آفرید شاید باز هم تنها راه فرار, ترجمه باشد. ما که نمی توانیم از عشق بنویسیم از عقایدمان از آنچه درونمان در جریان است (زشت یا زیبا) لابد باز هم باید به ترجمه روی بیاوریم! چراکه گذشته از سانسور بیرونی, آجانی درونمان رشد کرده و بزرگ شده که اگر روزی زد و از درونمان سربرآورد حیرت زده می شویم از دیدنش! پس بهتر است کاری را شاهکاری را که دنیا آنرا می خواند و می ستاید ترجمه کنیم. حالا فرقی ندارد این کار چقدر به ما نزدیک باشد. چقدر حرف ما درد ما باشد کافی است از چیزهائی حرف بزند که ما نمی توانیم کافی است کلماتی داشته باشد که ما جرأت به زبان آوردنشان را نداریم. اما راستی اینها کافی است؟ وقتی نویسنده ای جایزه معروف جهانی دریافت می کند هجوم می آوریم به ترجمه کارش. که مسلماً ترجمه هم نمی تواند از تیغ تیز نگاه سانسورچی در امان بماند. اما می دانیم که نویسنده اش دست کم آن آجان درونی را در خودش ندارد. با همه اینها وقتی بسیاری از این کارها را می خوانیم می بینیم اینها به درد ما نمی خورند اما حتی جرأت بیان این را هم نداریم. نباید از قافله ای که راهش را کشیده و با ما یا بدون ما به این راه ادامه خواهد داد عقب بمانیم.....
اما حتی در ترجمه کاری که نه شیفته اش هستیم (شیفتگی جهانی کافی است؟!) و نه سود مادی چندانی برایمان خواهد داشت, تنها چیزی که می تواند انگیزه مان بدهد, شهرت است. در زبان ترکی مثلی است که می گوید: "سگ در سایه درخت می خوابد و خیال می کند سایه خودش است"! البته در مثل که مناقشه نیست. نه مترجم سگ است و نه نویسنده درخت. اما همه ماهائی که می خواهیم به ضرب و زور نام کسی, نامدار شویم, باید پیه خیلی از این حرفها را به تنمان بمالیم.
http://www.asar.name/1982/09/blog-post.html