Wednesday, November 17, 2010

زبونم لال یا نسخه جدید فقر و فحشاء


فريد اورهان پاموک در سال 1952 در استانبول ترکيه در خانواده اي که هنوز هم ثروتمند محسوب مي شدند به دنيا آمد. با تحصيل در رشته معماري قصد داشت روياي نقاش شدن را جامه عمل بپوشاند اما پس از سه سال تحصيل در اين رشته, آن را کنار گذاشت تا "نويسنده" شود. در سال 1976 در رشته "روزنامه نگاري" دانشگاه استانبول فارق التحصيل شد.


رمان "روشنائي و تاريکي" او با نام "آقاي جودت و پسرانش" در 1982 منتشر شد. سال بعد, اين رمان جايزه اورهان کمال را از آن خود کرد. در 1984 دومين رمانش "خانه ساکت" جايزه مادارالي را برد و در 1985 ترجمه فرانسوي همين رمان, جايزه Découverte Européenne را. رمان تاريخي او با نام "قلعه سفيد" در 1985 منتشر شد و در 1990 جايزه "رمان خارجي" را از آن خود کرد که همين نيز شهرتش را خارج از مرزهاي ترکيه, افزود.نيويورک تايمز نوشت:" ستاره اي نو در شرق طلوع کرده است.

در 1990 رمان "کتاب سياه", در ليست پرخواننده ترين کتابهاي ادبيات ترکيه قرار گرفت. پاموک در 1992 فيلمنامه فيلمي با عنوان "چهره مخفي" را براساس همين کتاب نوشت. چهارمين رمانش با عنوان "زندگي نو" با انتشارش در سال 1995 به يکي از پرفروشترين کتابهاي تاريخ ترکيه تبديل شد. اين رمان, پاموک را نيز به چهره اي شناخته شده تبديل کرد بخاطر اينکه به حمايت از حقوق سياسي کردهاي ترکيه پرداخته بود.

وقتي در سال 2000 رمان "نام من قرمز" را منتشر کرد به اوج شهرت رسيد. اين کتاب به 24 زبان دنيا منتشر شد و در سال 2003 برنده جايزه IMPAC دوبلين شد.

رمان بعدي او در سال 2002 با نام "برف" در ليست ده کتاب برتر نيويورک تايمز قرار گرفت. "موزه معصوميت" رمان بعدي اوست.

در 12 اکتبر 2006, آکادمي سوئد اعلام کرد پاموک برنده نوبل ادبي شده است. و در هفتم دسامبر, پاموک نطق نوبل خود را با عنوان "چمدان پدرم" به زبان ترکي ايراد کرد.


شايد حاشيه اي که در اطراف بعضي از کتابهاي ترجمه يا تأليفي در کشور ما به وجود مي آيد, گاهي بر اصل قضيه مي چربد! اين حاشيه در اکثر موارد درباره کتابهاي ترجمه اي به حق است. کتاب Benim Adim Kirmizi  در حاشيه همين حاشيه ها بالاخره ترجمه و چاپ شد.

اين ترجمه که نگارنده آنرا به زبان تأليفي اش يعني استانبولي خوانده و فصلهايي از آنرا نيز ترجمه کرده است, به واقع توهيني است به مؤلف و مخاطب. علاوه بر زبان مغشوش و هردمبيلي ترجمه که تمامي فصلها را با لحن ثابت لوتي هاي سرميدان منتقل مي کند (در نظر داشته باشيم که هر فصل از رمان اصلي راوي هاي جداگانه اي دارد و تنوع راوي ها به تناوب تکرار مي شود) , سوتي هاي مترجم به دو بخش تقسيم مي شوند. بخش نخست که بسيار هم جلب توجه مي کند, تحريف عقايد يک نويسنده, اورهان پاموک, در جريان ترجمه است. گيرم که شرايط فعلي کشور اجازه ترجمه اين بخشها را به مترجم و چاپشان را به ناشر نمي داده است. مي توانستند تمهيدي انديشيده و به صورتهاي گوناگون از عدم چاپ اين بخشها گرفته تا ... از اين دروغ پردازيها بپرهيزند. بخش دوم, مربوط به اشتباهاتي است که مترجم در جريان ترجمه مرتکب شده است.


مثالي از بخش اول, تحريف عقايد نويسنده:

نويسنده در فصل سوم از زبان سگ چنين مي نويسد:


Musadenizle, bu vaiz efendinin son sozunu cevaplamak istiyorum. Haci-hoca-vaiz-imam takiminin, biz kopekleri hic sevmemeleri malumumuzdur elbette. Bana kalirsa, mesele hazreti muhammedin uzerinde uyuyakalan bir keiyi uyandirmamak icin etegini kesmesiyle ilgili. Kediye gosterilen bu zarafetin bizlere gosterilmedigi hatirlanarak ve nankor oldugu en aptal ademogulu tarafindan bile bilinen bu maklikla ezeli savasimiz yuzunden Resulullahin kopeglere bir dusmanligi vardi, denmek istenyor. Abdest bozar diye camilere sokulmayisimiz, yuzyillardir cami avlularinda kayyimlarin sirikli supurgelerinden yedigimiz dayaklar, kotu niyetlerle yapilmis bu yanlish tefsirin sonucudur.

«با اجازه تان مي خواهم حرف آخر آقاي واعظ را جواب بدهم. مسلماً ما سگها خوب مي دانيم که حاج آقا واعظ آخوند ها، هيچ از ما خوششان نمي آيد. از من مي پرسيد، تمام اين نفرت برمي گردد به حضرت محمد و اينکه ايشان دامن لباسشان را مي برند تا گربه اي را که روي دامنشان نشسته، بيدار نکنند. با يادآوري اينکه چنين خوشرفتاري شامل حال ما نشده و بخاطر دشمني ازلي ما با اين مخلوق ....، می خواهند بگویند که رسول الله با سگها دشمني داشته. به بهانه ابطال وضو، ما را توي مساجد راه نمي دهند و صدها سال است در حياط مساجد، ما را با دسته جارو کتک مي زنند. همه اينها، نتيجه تفسير اشتباهي است که با خبث نيت انجام گرفته است.»

حال ترجمه چاپ شده را بخوانيم:

« با احازه ي شما مي خوام به آخرين گفته ي شيخ يه جوابي بدم. جماعت حاجي و شيخ و واعظ از ما سگا خوش شون نمي آد اين که معلومه, دليل اصليش هم برمي گرده به تفسير نادرست يه واقعه. حتماً شنيدين حضرت محمد برا بيدار نکردن گربه اي که رو عباشون خوابيده بود عباشون رو بردين تا اون از خواب نپره, حالا با توجه به مشکل تاريخي ما با گربه ها اينا فکر مي کنن که حضرت محمد زبونم لال با ما مشکلي داشته, در حالي که اصلاً اين جوري نيست و اگه يکي از ماها هم اون جا خوابيده بوديم شرط مي بندم که قربونش ببرم همين کار رو مي کرد. اين قضيه رو سهل نگيرين ها به خاطر همين يه تفسير غلط تو اين هزار سال گذشته حضرات برا اين که وضوشون باطل نشه- حالا نمي دونم اين رو ديگه چه جوري به اين قضيه ربطش مي دن- چه دسته جاروها که نثار ما نکردن.»

متن به لحاظ نگارشي نيز عين متن چاپي نقل شد. قضاوت را به اهل آن واگذار مي کنم.

اما از اشتباهات فاحش مترجم اينکه برادر راوي در فصل ششم با عنوان "من, ارهان" را خواهر او ترجمه کرده است. شايد بخاطر شباهت نام برادر راوي (شوکت) به نام مؤنث شوکت در فارسي باشد اما نويسنده صراحتاً و بارها و بارها از لفظ Agabey به معناي برادر بزرگ استفاده مي کند:
Mutfaga gittim. Agabeyim gelmis. Hayriye, onne misafirin pilavindan bir sahan koymus.


“Kalles” dedi agabeyim. “Birakip beni ustayla, gittin. Butun kivirmayi ben yaptim. Parmaklarim mosmor oldu.”

“Hayriye, annem cagiriyor.”

“Yemegim bitince seni dovucem,” dedi agabeyim. “Tembelliginin, kallesliginin cezasini cekeceksin.”

Hayriye cikinca agabeyim pilavini bile bitirmeden kalkip uzerime geldi. Kacamadim. Kolumu yakaladi bilegimden, bukmeye basladi.


« رفتم مطبخ. آقاداداشم آمده بود. خيريه دوري پلويي از غذاي مهمان برايش کشيده بود. آقا داداشم گفت:
- خائن! مرا گذاشتي پيش استاد و دررفتي. مجبور شدم همه جلدها را خودم تو بزنم. انگشتهايم کبود شدند.
- خيريه، مادرم صدايت مي کند.
آقا داداشم گفت:
- نهارم را که خوردم حسابت را مي رسم. سزاي تنبلي و خيانت را مي بيني.
 خيريه که رفت بيرون، آقاداداشم غذايش را ناتمام گذاشت و آمد بالا سرم. نتوانستم از دستش در بروم. مچ دستم را گرفت و شروع کرد به پيچاندن.»
حال بخوانيم همين قسمت را در ترجمه کتاب:
« رفتم تو آشپزخونه. شوکت اومده بود و حوريه (!!!) يه بشقاب از پلويي رو که براي مهمون پخته بود گذاشته بود جلوش.
خواهرم تا منو ديد گفت: «کلنگ برا چي در رفتي؟ ها؟ همه ي اون پنبه ها رو تنهايي ريسيدم. نوک انگشتام داره از درد مي ترکه.»
به حوريه گفتم:«مامان کارت داره.»
خواهرم گفت: «بذار غذام تموم شه, اون قدر مي زنمت تا تلافي اون کارت دربياد.»
اما طبق معمول کلک زد ديگه, حوريه که رفت بيرون هنوز غذايش تموم نشده پريد رو من و تا اومدم فرار کنم دستم رو گرفت و پيچوند.»
مطلب به عينه از روي ترجمه نقل قول شد.
جاي آن دارد که نشريه هاي تخصصي در زمينه ترجمه از جمله نشريه مترجم, به چنين معضلاتي در زمينه ترجمه بپردازند. نه مترجمان تازه کاري مثل نگارنده. اما از آنجا که در اين حوزه نيز ارتباط بين مؤسسه هاي مختلف به قهر مي ماند, مخاطبان بايد ملغمه اي بخوانند که نه تنها ترجمه کتاب نيست بلکه گويي با پسرفت به دوره اي که مترجمي مطلب ده صفحه اي را براي دريافت حق الزحمه بيشتر مي توانست به ششصد هفتصد صفحه افزايش دهد, اينجا نيز مترجم هرجا نياز به توضيح ديده دست به قلم برده و تمامي صحنه ها و مکالمات و هر چه را که خود مؤلف به عقلش نرسيده که به مخاطب بگويد, ترجمه کرده است.
زماني در کودکي سريالي را تماشا مي کرديم - البته اگر گريه امان مي داد-  به اسم سالهای دور از خانه که میان مردم به "اوشین" معروف بود و بعدها فهميدم نام اصلي آن فقر و فحشاء بوده و پس از پخش از تلويزيون ما, کشور توليد کننده خواهان نسخه اي از سريال توليد شده توسط کارشناسان قيچي ما شده است!
حال بايد نسخه اي از اين ترجمه را براي خود مؤلف بفرستيم و نظرش را درباره تحريف عقايد و اين ترجمه مغشوش جويا شويم.

1 comment:

  1. مرسی خانم زاردشت. مرسی. شما کار درستی انجام می دید. یک جوور تعهد حرفه ای

    ReplyDelete